|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Tuesday, December 31, 2002 آغاز سال نوی ميلادی مبارک باد. کاش امسال برای من هم يه سال نو باشه، يه سال نو بهتر از سالهای قبل؛ حول حالنا الی احسن الحال... Sunday, December 29, 2002 دلم يه قالب نو مي خواد برای زندگی... معنی عشق بی قيد و شرط اين است که برايمان مهم نباشد کسي که دوستش داريم چطور آدمی است و چه کار ميکند. عشق بي قيد و شرط يعنی بي اعتنايي! --- براي هدايت شدن از عشق کمک بگيريد. --- تغيير ناچيز امروز، فردايي سراپا متفاوت را رقم ميزند. به آنها که در زندگی راههايي دشوار و والا را انتخاب ميکنند، پاداشی برتر داده خواهد شد؛ هرچند پس از سالها. هر انتخاب، در ظلمت محض رخ ميدهد و جهان پيرامون، تضمين کننده آن نيست. --- هيچکس نمي تواند گره گشای مشکل کسانی باشد که خود، خواهان گره گشايي نيستند. --- ("يگانه" اثر ريچارد باخ) Saturday, December 28, 2002 انتخاب درست چه سخت است، و چه مهم است که به چيزی که از همه مهمتر ميدانيم پايبند باشيم... و واقعا بدانيم که بهترين ها کدامند! --- درباره همه چيز فکر کنيد و از خود بپرسيد: " آيا واقعا ميخواهم چنين کاری را انجام بدهم؟ " آنچه ميکنيد مهم نيست، مهم آن است که بخواهيد انجامش بدهيد. --- آيا به کسي که هستم افتخار ميکنم؟ همه عمرم را داده ام تا کسی بشوم که هستم؛ ارزشش را داشته؟ --- ("يگانه" اثر ريچارد باخ) Friday, December 27, 2002 برای هر ستاره ای که ناگهان در آسمان غروب ميکند دلم هزار پاره است دل هزار پاره را خيال آنکه آسمان، هميشه و هنوز پرستاره است چاره است. (محمد زهری) Tuesday, December 24, 2002 هميشه رنگ سبز رو به آبی ترجيح ميدادم، چون در سبزی طراوت و نشاطي هست که در آبی نيست. آبی رنگ قشنگيه اما مثل دريا فقط تورو به عمق احساس ميبره، نميتوني باهاش زياد جلو بری. سبز ولی اينطور نيست، سبز مثل گله، زنده ست. سبز نشاط داره، شوق زندگی داره، حرکت داره، عشق سبز ساکن نيست... هميشه طراوت سبز رو به آبی ترجيح ميدادم. اما الان مدتيه که احساس ميکنم در سکون آبی گم شدم... جمله ها چقدر ميتونن تاثيرگذار باشن! فقط يک جمله برای شکستن و خردکردن روحت کافيه. براي از بين بردن تمام انرژيهايي که اين 2 روز از دوستانت گرفتی، براي ويران کردن دوباره اين خونه از نو ساخته شده... برعکس اين هم هست؟ جمله ای وجود داره که تمام ويرانه ها رو يکباره از نو بسازه؟؟؟ Sunday, December 22, 2002 ميدوني اين روزا دلم چي ميخواد؟ دلم ميخواد يک روز همه کلاسهاي دانشگاه رو دودر کنم، به جاي اون مانتو و مقنعه تيره (که توي زمستون تيره تر هم ميشه) اون لباسهای خوشگلی رو که دوست دارم بپوشم، همه دوستام رو خبر کنم -همه اون دوستايي که خيلی دوستشون دارم، و باهم بزنيم بيرون: سينما، پارک، موزه، کافي شاپ، هرجا! فقط از اينجا دور شيم، از اين روزمرگيها، از اين تکرارها، از اين بايدها، از اين چارچوبهاي کهنه ای که مثل افسار بر گردن ما بسته شده... دلم ميخواد فقط يک روز با تمام وجودم احساس کنم که براي خودم زندگی ميکنم... دلم طراوت ميخواد... کي مياد باهم بريم؟؟؟! خسته ام، خيلی خسته. احتياج به انگيزه دارم. انگيزه برای شاداب بودن، براي کار کردن، برای تفريح کردن، برای مهربون بودن، براي محبت پذيرفتن... احتياج به انگيزه دارم. انگيزه براي زندگی کردن. خسته ام، خيلی خسته... Saturday, December 21, 2002 امشب شب يلداست. به مبارکی اين شب، مثل هر سال، تفالی به حافظ زديم. اين هم فال من: در خرابات مغان گر گذر افتد بازم حاصل خرقه و سجاده روان دربازم حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم خازن ميکده فردا نکند در بازم ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی جز بدان عارض شمعی نبود پروازم صحبت حور نخواهم که بود عين قصور با خيال تو اگر با دگری پردازم سر سودای تو در سينه بماندی پنهان چشم تر دامن اگر فاش نکردی رازم مرغ سان از قفس خاک هوايي گشتم به هوايي که مگر صيد کند شهبازم همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم از لب خويش چو ني يک نفسي بنوازم ماجرای دل خون گشته نگويم با کس زانکه جز تيغ غمت نيست کسي دمسازم گر بهر موی سری بر تن حافظ باشد همچو زلفت همه را در قدمت اندازم *** و من شاهدش رو خيلی دوست دارم: مژده وصل تو کو کز سر جان برخيزم طاير قدسم و از دام جهان برخيزم بولای تو که گر بنده خويشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخيزم يارب از ابر هدايت برسان بارانی پيشتر زانکه چو گردی ز ميان برخيزم Friday, December 20, 2002 تنهايي خيلی سخته... Thursday, December 19, 2002 برف ميبارد برف ميبارد به روی خار و خاراسنگ کوهها خاموش دره ها دلتنگ راهها چشم انتظار کاروانی با صداي زنگ... ... آری آری زندگی زيباست زندگی آتشگهی ديرينه پابرجاست گر بيفروزيش، رقص شعله اش در هر کران پيداست ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست... Tuesday, December 17, 2002 يک ماه گذشت. و فقط زمان نبود که گذر کرد. ما هم گذر کرديم.از کنار تمام وقايعی که سر راهمان بود گذشتيم. با بعضي هاشان مدتها مشغول شديم؛ از بعضيهاشان دلمان گرفت؛ بعضي شان شادمان کردند؛ بعضي هم اشکمان را درآوردند... با همه اينها ما گذشتيم. بايد گذشت؛ که اگر نگذريم، ساکنيم. و اگر ساکن باشيم انسان نيستيم. گذشتيم، اما اين بار کوله بارمان سنگينتر شده. به اندازه راهي که آمده ايم، توی کوله بارمان تجربه ريخته ايم. و تجربه هرچه بيشتر، مسئوليت هم سنگين تر، و راه صعب تر، و ما تشنه تر... کاش اين تشنگی را احساس کنيم تا برايمان انگيزه شود، انگيزه ادامه حرکت به سمت دريا... Sunday, December 15, 2002 کاش ميدونست چقدر برام مشکل بوده که اين تصميم رو بگيرم... کاش از دلم خبر داشت... ولی يه ضرب المثل قديمی هست که ميگه: کاشکی رو کاشتيم در نيومد!!! Saturday, December 14, 2002 من دوستاي خيلی خوبی دارم. دوستايي که هر کدومشون از موقعي که وارد زندگی من شدن خيلی کمکم کردن. من آدم عجيب غريبی هستم. من دختری هستم که خيلیها تا بحال بهم گفتن که با بقيه دخترا فرق دارم. و خودم ميدونم دوست بودن و دوست موندن با من و تحمل کردن من کار مشکليه. اما تمام دوستاي من دارن اين کار مشکل رو انجام ميدن! گاهي فکر ميکنم به خاطر چي؟ چرا اونا منو با همه اذيت کردنهام تحمل ميکنن؟؟ مگه من براشون چه کاري انجام ميدم؟ هيچي! من هيچ کاری براي دوستام نميکنم. اما اونا اونقدر خوبن که هيچوقت منو تنها نميذارن... من فقط ميتونم ازشون تشکر کنم و بگم که قدرشون رو ميدونم. خدايا ممنونم که اينهمه توي زندگيم بهم لطف کردی... Friday, December 13, 2002 ديشب به خاطر باران زياد، چند ساعتي برق ما قطع شده بود؛ و من ديدم وقتی بهانه ای مثل قطع برق، ما را از دنيای ماشينی انسانها جدا مي کند، چقدر به خدا نزديکتر مي شويم. Thursday, December 12, 2002 سلام. بعد از اين چند روز فقط اومدم يه وبلاگ معرفي کنم. يه وبلاگ که وقتی آدم ميخوندش، ديگه حيفش مياد از خودش چيزی بنويسه... باراني در کوير سوخته ميخواد مطالب کتابی با همين نام رو ذره ذره توی وبلاگ بگذاره. از دستش نديد. هرچند مطالب هر قسمتش کمی طولانيه، ولی خوندنش واقعا ارزش داره؛ افق های تازه ای رو به آدم نشون ميده، افق هايي که اگه دقت کنيم، از اون چيزهايي که تابحال ديديم، روشنتر و بالاتره... Sunday, December 08, 2002 مازيار امروز عالی نوشته. حرفش حرف دل منه، البته حرف دل من بود، اما فراموشش کرده بودم، فراموش کرده بودم که ميدونم دنيا چقدر کثيف شده، فراموش کرده بودم که نبايد از کسي توقع خوبي داشت، توقع مردانگی، توقع ياری، توقع يک عشق پاک... فراموش کرده بودم... و هنوز به دنبال اين صفات کوچه به کوچه، خانه به خانه، مي گردم. بلکه بيابم... آره، ترجيح ميدم فراموش کنم.... روزگار عهد و پيمان ها گذشت در دل طوفان نشستن ها گذشت همره ياران بماندن وقت زار روز آوای کبوترها گذشت روزگاران مرد بود و مردانگی اينک آن مردی رستم ها گذشت حال ماييم و اين جهان نامراد از دل بي همزبان غمها گذشت شعر زير رو يک بار (همون اوايل) اينجا نوشته بودم، امشب دلم خواست دوباره بنويسم: صداي باد و بارونه صداي شرشر آروم ناودونه يكي داره تو تنهايي يه شعر تازه ميخونه خودش تنها، صداش غمگين، دلش كوچيك، غمش اندازه دنياست: " دلم غمگين و بيتابه مث ماهي توي يك تنگ بيآبه دلم گنجشك پر بستهس تك و تنهاست از اين بيهمدمي خستهس دلم يه همزبون ميخواد يه دوست مهربون ميخواد يكي باشه دلم واشه مث يك نقطه روشن توي تاريكي پيدا شه ببار اي نمنم بارون كه باز آبي بشن ابرا بتاب اي قرص ماه نو كه روشن شه دل علا " شعر از: صالح علا من صبر می کنم. من غر نميزنم. من پس فردا امتحان دارم :( عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست... Saturday, December 07, 2002 يهويي پيش مياد. همين الان کشفش کردم. همين که يهويي پيش مياد رو!! حالم خوب خوب بود، يک دفعه دلم گرفت! هيچ دليلي هم براش وجود نداره (لااقل تا اونجايي که عقل ناقص من بهم ميگه!) تنها چيزي که فهميدم اين بود که گرفتگي دل من نه دليل می خواد نه مقدمه چيني! شما چه جوري دلتون مي گيره؟! Thursday, December 05, 2002 تمام شد، رفت، به همين راحتي گذاشتيم برود. مگر وقتي بود برايش چه كرديم؟ براي او نه، براي خودمان، چه كرديم؟ وقتي بود قدر ندانستيم و حالا كه لحظات آخر باهم بودن است، اشك مجالمان نميدهد! خندهدار نيست؟! نه البته من از اين حالت بيشتر گريهام ميگيرد تا خنده! به حال خودم گريهام ميگيرد. پس كي آدم ميشوم؟!... تا سال بعد -اگر سال بعدي باشد- باز او بيايد و برود و پس از رفتنش حسرت بخورم كه: از اين خوان چه برچيدهام؟... Monday, December 02, 2002 ... اي بابا دلم که اينجاست! انگار پيش اون نبود! اِ اِ اِ کجا ميري؟ وايسا! دلمو پس بده... |
|||||