زندگـــی

                                        

 

 

 

 

 

  

صفحه اصلی
August 2002
September 2002
October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
November 2005
December 2005
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
June 2007

 

تشکر   

This page is powered by Blogger.

Weblog Commenting by HaloScan.com

Danshjoo List

 

 

 

Friday, March 30, 2007

راجع به بمب گوگلی 300:
اول اينکه اسم سايت هست پروژه ی 300، ما هم می گيم پروژه ی سيصد!
دوم اينکه قراره به اين سايت "300 the movie" لينک بديم که طراحی شده تا با نوشته ها و تصاويرش نشون بده فيلم 300 تا چه حد غيرواقعی ساخته شده. يک جور اعتراض به فيلم و سازنده ی فيلم. شايد حداقل کاری که از دستمون برمياد.
سوم اينکه اين هم لينک! نمی دونم اين که توی يک سايت چند بار به صفحه ی مربوطه لينک بديم يا يک بار فرقی داره يا نه به هرحال من چهار، پنج باری لينک دادم!
چهارم هم اينکه از اون روبان بالای صفحه خيلی خوشم اومد. حالا اگه راجع به 300 نبود هم شايد می گذاشتمش يه خورده وبلاگم کادويی بشه!

                                      12:01 AM

Thursday, March 29, 2007

ديشب برای دومين بار داشتم داستان "مربای شيرين" هوشنگ مرادی کرمانی رو می خوندم. ديدم داستان خوب نوشتن اونقدرها که آدم فکر می کنه سخت نيست. سخت هست از اين نظر که بايد بتونی خيلی خوب داستانی رو که توی ذهنت داری با کلمه توضيح بدی، بايد بتونی تک تک حرکات و اتفاقات رو جوری تعريف کنی که انگار واقعی هستن. اما آسونه چون لازم نيست کلی تشبيه و تمثيل به کار ببری، می تونی همين جور که حرف می زنی، با زبون مردم توی کوچه داستان رو بنويسی. اتفاقا فکر می کنم که وقتی داستان در مورد همين مردم معمولی با زندگی روزمره ی ساده اما قشنگشون هست، اگر با زبونی به جز سادگی بنويسی اصلا چيز خوبی از آب در نمياد. هرچی هست مرادی کرمانی استاد اين ساده اما دقيق نوشتنه!

                                      10:45 PM

Wednesday, March 28, 2007

اولين شب شعر سال نو، می شه گفت هم خوب بود هم بد. بد بود چون خيلی ها نيومده بودند و فقط 4نفر بوديم. خوب بود چون به جای يک جمع نيمه رسمی که حتی بحث های شعريش چندان هيجان انگيز نيست، يک جمع خوب 4 (و بعد از دو ساعت 5) نفره داشتيم که از هرجايی و هرچيزی که دلمون خواست گفتيم و شنيديم. يه جورايی درست شده بود مثل ايران!

                                      4:02 PM

Sunday, March 25, 2007


اين هم هفت سين ما :)
بايد اعتراف کنم که هنر عکاسی امير بود که من دزديدم!

                                      11:01 PM

Friday, March 23, 2007

گفتگوها دارم که اگر واژه توان داشت ترا می گفتم
واژه ها دارم در سر که اگر...
خلوتی بود و دلی بود ترا می گفتم
دارم از کوچه آن خاطره ها می گذرم
گوش کن گوش...
ترا می گویم
تو که همدردی و همدل
تو که معنای بهاری و بهاری و بهار
همزبانی
و چه می دانم در کجائی و کجائی است دلت
این قدر هست که از جنس منی و همزبانی
می توانم به تو از دورترین نقطه خاک با کلامی برسانم
عالمی واژه و حرف و سخن و خاطره را
و بگویم نوروز...
تو بدانی که چه می گویم
و بگویم: صد سال بهتر از این...
و نخندی به امیدی که مراست
و بدانی که بهار
سایه سبز خدا در قفس امروزست.

(اين شعر رو يکی از دوستانم به همراه تبريک عيد برام فرستاده. نمی دونم شاعرش خودشه يا کس ديگه. به هرحال ازش ممنونم.)

                                      12:53 AM

Wednesday, March 21, 2007

نوروز رو دوست دارم. نه فقط به خاطر اينکه سال نو می شه، نه فقط برای اينکه چند روز جشن و شاديه. نوروز رو دوست دارم چون هويتم باهاش پيوند خورده. از وقتی چشم باز کردم نوروز برام نشونه ی همه ی چيزهای تازه و خوب دنيا بوده. نشونه ی پاکيزگی، تازگی، سبزی، روشنی، شادی... نشونه ی يک تحول خوب که لحظه ی تحويل سال از خدا می خوايم.
اميدوارم امسال برای همه سال خوبی باشه. يک سال پر از تندرستی، شادی، پيروزی برای ايرانی ها و سربلندی برای ايرانمون.
بهارتون مبارک. نوروزتون فرخنده.

                                      12:41 PM

سال نو مبارک!
اين چند روز اونقدر مشغول خونه تکونی بوديم که فرصت نکردم بيام اينجا چيزی بنويسم. همه ی کارها رو گذاشته بوديم برای آخرين آخرهفته (شنبه و يکشنبه) و به اين خيال خوش بوديم که می شه کل خونه رو توی دو روز تکوند! اما يکشنبه مون با خريد و چيزهای ديگه پر شد و کار خونه تکونی نه تنها به دوشنبه که حتی به آخرين ساعتهای سال يعنی غروب سه شنبه هم کشيد. اما خوشبختانه لحظه ی تحويل سال سفره ی هفت سينمون کامل، شمعهامون روشن و آب سماورمون در حال جوشيدن بود :)

                                      11:03 AM

Saturday, March 17, 2007

ديشب صحبت يکی از استادان قديمی امير بود. استاد زبان و فرهنگ فارسی و موسس بنياد نيشابور، دکتر فريدون جنيدی. گفتم برم ببينم توی اينترنت چيزی در موردش پيدا می کنم يا نه، که ديدم بله، بنياد نيشابور اصلا يک سايت داره و کلی مطلب هيجان انگيز در مورد زبان پارسی و فرهنگ و رسوم ايرانی می شه توش پيدا کرد. اين آقای جنيدی، اينجوری که من از تعريفهای امير و همينطور از سايت نيشابور فهميدم، بايد خيلی آدم باسواد و دلسوزی برای ايران باشه. من که نديد، قبولش دارم!
يک مطلب خيلی جالب هم در مورد نوروز داره. اينجور که اينجا توضيح داده اين هفت سين ما (که هميشه هم سرش بحث بوده که قبلا هفت شين بوده يا نبوده) اصلا ربطی به حرف سين نداره، بلکه منظور "هفت سينی" بوده. خودتون بخونيد: جشن نوروز و سه کردار نمادين در آيين های نوروزی

                                      2:17 AM

Friday, March 16, 2007




آسمون اينجا بيچاره قاطی کرده! شب کريسمس کلی مسيحی دعا کردند که برف بياد اما هيچ خبری نه از برف بود نه از بارون. حالا دم عيدی همه ی آدمها و گياهان دعا می کنند هوا خوب و بهاری بشه، اين تازه يادش اومده که برف بياد!

                                      5:31 PM

Thursday, March 15, 2007

پوه! بالاخره اينجا رو درست کردم! بلاگر که سيستمش رو تغيير داده بود فونتهای وبلاگ من همه به هم ريخته بود و مثل خط ميخی ديده می شد! ايميل زدم به بلاگر. اما تا الان که يک ماهی از اون روز می گذره هيچ خبری ازشون نشده. حتی بهم نگفتن وبلاگ خودته چشمت کور خودت درستش کن! اصلا هيچی نگفتند. البته می دونم که تنبلی خودم باعث شد اينهمه وقت طول بکشه تا وبلاگم رو درست کنم.
به هرحال، دم عيدی گفتم غير از خونه تکونی، وبلاگ تکونی هم بکنم. لينک وبلاگ بعضی از دوستان رو اضافه کردم. ليست بلندبالای "وبلاگهای حامی دموکراسی"(!) رو هم برداشتم. فکر می کنم از زمان انتخابات رياست جمهوری که همه ی اين وبلاگها کمابيش يکجور فکر می کردند، تا الان خيلی ها طرز فکرشون ممکنه عوض شده باشه. برای همين هيچ دليلی نداره که هنوز به اون ليست به عنوان کسانی که مثل من فکر می کنند نگاه کنم.
ديگه اينکه ديدم آرشيوم خيلی دراز شده! بردمش پايين تر، زير ليست دوستام. بعد هم به اين فکر کردم که قالب وبلاگ آدمها (اگه خودشون طراحيش کرده باشن) نشون دهنده ی شخصيتشونه. مثلا من برای اين آرشيو وبلاگ خودم رو بالاتر از ليست دوستان و هر لينک ديگه ای گذاشته بودم که احتمالا کمی تا قسمتی خودخواه هستم. دست کم خودم رو خيلی قبول دارم! البته الان هم خيلی اوضاعم عوض نشده چون بايد اعتراف کنم که خيلی سخت بود اينکه آرشيو رو ببرم پايين. آخرش هم احساس درونيم رو فدای زيبايی وبلاگم کردم!
کلی خبر دارم که بايد بنويسم. تصميم هم گرفتم که از اين به بعد گهگاهی اينجا عکس بگذارم. پس منتظر باشيد :)

                                      6:54 PM