گفتگوها دارم که اگر واژه توان داشت ترا می گفتم واژه ها دارم در سر که اگر... خلوتی بود و دلی بود ترا می گفتم دارم از کوچه آن خاطره ها می گذرم گوش کن گوش... ترا می گویم تو که همدردی و همدل تو که معنای بهاری و بهاری و بهار همزبانی و چه می دانم در کجائی و کجائی است دلت این قدر هست که از جنس منی و همزبانی می توانم به تو از دورترین نقطه خاک با کلامی برسانم عالمی واژه و حرف و سخن و خاطره را و بگویم نوروز... تو بدانی که چه می گویم و بگویم: صد سال بهتر از این... و نخندی به امیدی که مراست و بدانی که بهار سایه سبز خدا در قفس امروزست.
(اين شعر رو يکی از دوستانم به همراه تبريک عيد برام فرستاده. نمی دونم شاعرش خودشه يا کس ديگه. به هرحال ازش ممنونم.)