زندگـــی

                                        

 

 

 

 

 

  

صفحه اصلی
August 2002
September 2002
October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
November 2005
December 2005
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
June 2007

 

تشکر   

This page is powered by Blogger.

Weblog Commenting by HaloScan.com

Danshjoo List

 

 

 

Thursday, November 30, 2006

امير ما هم دوباره شروع کرده به نوشتن. خيلی وقت بود که دلم برای نوشته هاش تنگ شده بود، خودش هم! اما بايد زمانش می رسيد. پس صبر کرديم تا اون کششی که بتونه يک شروع تازه بشه ايجاد شد و حالا امير، در يک خونه ی نو، از روزگار نو می نويسه.
روزگار نويت به کام!

                                      11:29 PM

Sunday, November 26, 2006

شب شکرگزاری خونه ی يکی از استادان دانشگاه مهمون بوديم. جای شما خالی بوقلمونی هم خورديم! بعد از شام صحبت کشيد به تاريخ ايران، از هزاران سال پيش تا حالا. حرف کوروش که شد اين استاد يهودی کلی ابراز علاقه کرد. چون کوروش بود که دوهزار و پانصد سال پيش يهوديان رو از اسارت نجات داده و به سرزمين اصلیشون يعنی بيت المقدس برگردونده بود. (نمی دونم چرا حالا ايران و اسرائيل شده اند بزرگترين دشمنان هم!) پسر اين آقای استاد که حدودا 12 ساله است رفت و کتاب تاريخ مدرسه شون رو آورد تا نشونمون بده توی مدرسه چی می خونند. تاريخشون تقريبا از ابتدای تمدن بشر شروع می شد تا دوران معاصر. اما هيچ اثری هيچ جای کتاب از ايران نبود. انگار نه انگار که جايی هست بين تمام تمدنهای امروزی که کهن ترين تاريخ روزگار رو داره.
می دونيد، دشمنی هيچ وقت يک طرفه نمی شه. همونقدر که ما آمريکا رو سانسور می کنيم، اونها هم ما رو سانسور می کنند. نمی تونيم بگيم چرا، به قول معروف چيزی که عوض داره گله نداره...

                                      1:11 AM

Sunday, November 19, 2006

امشب قرار بود کانال ديسکاوری برنامه ای در مورد ايران نشون بده با عنوان: "ايران، خطرناک ترين کشور". قبل از ديدن برنامه فکر می کردم يکی از همون برنامه های آمريکايی در مورد ايرانه که اون چيزی رو از ايران به ذهن مردم القا می کنه که می خواد، نه چيزی رو که واقعيت داره (دقيقا مثل برنامه های تلويزيون ايران در مورد آمريکا و غرب!) اما برنامه رو که ديدم نظرم عوض شد. تد کاپل تهيه کننده ی برنامه به ايران اومده بود و با خيلی ها صحبت کرده بود، بيشتر هم از رابطه ی ايران با آمريکا، از سياست، از انرژی هسته ای، ... با سياستمدار، روزنامه نگار، عکاس، خواننده، مردم شهری، مردم روستا، با خيلی ها مصاحبه کرده بود و حرفهای متفاوتی شنيده بود. خوبی برنامه اين بود که ظاهرا هيچ نظر و صحبتی رو سانسور نکرده بود. مردم هم همه جور حرف زده بودند، از کسی که عاشق آمريکا و بوش بود(!) تا بليط فروشی که مردم رو وادار کرده بود جلوی دوربين اين آقا "مرگ بر آمريکا" بگن! اما بحثهای سياستمداران و تحصيلکرده هامون (حوزوی و دانشگاهی) به نظر من خيلی جالب و قابل تامل بود، بخصوص برای آمريکايی هايی که عادت داشتند اخبار و تحليلهای يک جانبه رو بخونند و گوش کنند. در کل برنامه برای من ايرانی چيز جديدی نداشت اما آمريکايی ها بايد با اين برنامه خيلی چيزها در مورد ايران ياد گرفته باشند! اميدوارم کمی چشمهاشون رو باز کنند و ايران واقعی رو به دور از جنجالهای آمريکايی بشناسند.
شايد بهترين راه برای مقابله با جنگ، در کل دنيا، همين باشه. بگذاری مردم همديگه رو بشناسند.

                                      11:55 PM

Friday, November 17, 2006

شليک پليس به يک دانشجوی ايرانی در دانشگاه لس آنجلس:



يک دانشجوی ايرانی-آمريکايی در کتابخانه ی دانشگاه لس آنجلس مشغول استفاده از کامپيوتر بوده که مسئول کتابخونه ازش می خواد کارت دانشجوييش رو نشون بده. ظاهرا اين روزها دانشجوهای ايرانی و عرب مدام مورد اينگونه بازرسی های "اتفاقی" قرار می گيرند. به هرحال اين پسر کارت نشون نمی ده. مسئول کتابخونه به پليس اطلاع می ده و وقتی پليس می رسه پسر داشته از کتابخونه بيرون می رفته (کاری که طبيعتا بايد انجام می داد) که پليس جلوش رو می گيره. پسر ازشون می خواد که بهش کاری نداشته باشن چون داره خودش می ره اما پليس ناگهان بهش حمله می کنه و با تفنگ الکتريکی بهش شليک می کنه که باعث می شه پسر روی زمين بيفته. پليس ها با داد و فرياد ازش می خوان که بلند بشه و پسر قادر نبوده به خاطر همين 4 بار ديگه همين شليک و داد و فرياد تکرار می شه. با اينکه پسر بهشون می گه که مشکل پزشکی داره. اما ظاهرا اينجا از "قانون مدنی آمريکايی" خبری نيست. فقط "وحشيگری حيوانی" ديده می شه...
به هرحال پسر رو می برند و بقيه دانشجوهايی رو هم که توی اين مدت می خواستند به نوعی کمک کنند يا دست کم جلوی تکرار شليک رو بگيرند، با تهديد به اينکه به سمت اونها هم شليک خواهند کرد تقريبا ساکت نگه می دارند.

توی ايران از اين می ناليم که حقمون به عنوان يک شهروند به طور کامل رعايت نمی شه. به آمريکا پناه مياريم که مرکز دنياست و بهترين در همه چيز! ميايم اينجا تا باهامون مثل حيوان رفتار بشه.
اميدوارم اين پسر و جامعه ايرانی بتونه از پليس شکايت کنه و حقش رو بگيره، اگه بتونه!!!!

                                      12:21 AM

Tuesday, November 14, 2006

خب من نگفتم که دموکراتها غير از مجلس نمايندگان، اکثريت مجلس سنا رو هم تونستند در اختيار بگيرند و ما اولش کلی خوشحال شديم. اما خيلی زود فهميديم که ظاهرا اوضاع اونطور که ما فکر می کرديم، و بخصوص اونطور که رهبرانمون در ايران فکر می کنند، نيست. اينجور که از صحبت با چند نفر سياست دان فهميديم، برنامه ی دموکراتها در مورد ايران تفاوت چندانی با برنامه ی جمهوريخواهان نداره. تنها تفاوت اساسی رفتار در مورد عراقه که دموکراتها سعی دارن فشار بيارن که نيروهای آمريکايی از عراق خارج بشن. اما احتمال اينکه بخوان جلوی جنگ آمريکا با ايران رو بگيرند خيلی کمه. و تازه، اگر هم بخوان اين کار رو بکنند متاسفانه نمی تونند. چون طبق قوانين آمريکا دولت برای شروع جنگ با کشور ديگه احتياجی به اجازه از مجلس نداره و می تونه مستقلا هرکاری دلش خواست انجام بده. نهايت کاری که مجلس می تونه بکنه اينه که بودجه ی کافی برای جنگ در اختيار دولت نگذاره. اما فرض کنيد آمريکا بخواد چند تا بمب رو سر مردم بيچاره ی ايران بيندازه، اونقدر خرجی نداره که مجلس بتونه با محدود کردن بودجه جلوش رو بگيره.
خيلی نااميد کننده بود. می دونم. خودم هم اميدوارم کسی که اين حرفها رو به ما زده شديدا در اشتباه باشه.

                                      3:07 PM

Monday, November 13, 2006

اين خارجی ها(!) موقعی که دارن با بچه قايم موشک بازی می کنند به جای "دالی" می گن "پيک-اِ- بو"!
وقتی توی مهمونی باشيد و يک بچه ی کوچولو بياد پيشتون و يک پارچه رو هی جلوی چشمش بگيره و بکشه پايين و سعی کنه عکس العمل شما رو ببينه و شما هيچی نداشته باشيد بهش بگيد، در حالی که تمام آدمهای مهمونی هم به شما خيره شده اند، لزوم دونستن اين کلمه رو احساس می کنيد!!!

                                      3:15 PM

Friday, November 10, 2006

به نظرم نوشتن هم مثل شعر گفتن حال و هوای خاصی می خواد. تا چند وقت پيش فکر می کردم هر موقع ارده کنم می تونم بنشينم و کلی چيز بنويسم، در مورد هر چيزی. اما امروز که فکر می کردم ديدم نظرم عوض شده. شايد من عوض شدم و توانايی نوشتنم کمتر شده؟ بعيد هم نيست چون از وقتی از ايران بيرون اومدم خيلی کمتر پيش مياد که بنويسم. ايران هميشه کارم با کاغذ و قلم بود و حتی وقتهايی که حوصله نداشتم هيچ کاری بکنم، نوشتن خوبم می کرد. حالا گاهی حتی فراموش می کنم که می شه نوشت! اصلا هم از اين اتفاق خوشحال نيستم. بايد از اين به بعد بيشتر بنويسم. چه اينجا، چه روی کاغذ.

                                      1:11 PM

Wednesday, November 08, 2006

ديروز انتخابات ميان دوره ای مجلس نمايندگان و مجلس سنای آمريکا بود. حالا هم دارن آرا رو می شمارن. با اينکه اصلا مطمئن نيستم که چی به نفع ايرانه اما فکر می کنم هرچی باشه دموکراتها از جمهوريخواهان بايد بهتر باشند. جمهوری خواه ها دست کم از بوششون معلومه که چه جوری فکر می کنند و چقدر جنگ طلب هستند. دموکراتها هم تبليغشون برای انتخابات همه اش همين بود: عکس های مردم عراق رو می گرفتند دستشون و می گفتند چرا بايد مردم بی گناه رو بکشيم؟ ما دموکراتها جنگ رو متوقف می کنيم بياين به ما رای بدين! يک بار هم توی خيابون ما رو گير آوردن و شروع کردن به تبليغ که: آمريکا داره ايران رو تهديد به جنگ می کنه و می خواد از ايران يه عراق ديگه بسازه و ... (از اينجور حرفها) و خلاصه اينکه يکی بايد جلوی بوش رو بگيره که اون هم دموکراتها هستند. حالا بعد از اين همه حرف که راجع به ايران زده بود و ما هم به شدت تاييد کرده بوديم که جنگ با ايران بدترين کار ممکنه ازمون پرسيد راستی شما مال کجاييد؟! ما هم ديديم بگيم ايران توی اين شرايط خيلی هيجان انگيز نيست. گلاب به روتون گفتيم هند! اون هم اصرار می کرد که چند تا از شماره های مجله دموکرات ها رو که در مورد هنده بهمون بده. ما هم هی می گفتيم نه خب ما راجع به هند که می دونيم، اما اگه چيزی راجع به ايران داريد بديد بخونيم! از اون اصرار و از ما انکار تا بالاخره موفق شديم دو تا مجله راجع به ايران ازشون بگيريم (خب البته مجبور شديم بخريمشون!)
اين همه حرف زدم که بگم اميدوارم دموکراتهای ضد بوش بيان و اوضاع ايران واقعا بهتر بشه. تا اينجا که آرا رو شمردن ظاهرا توی مجلس نمايندگان دموکراتها تونستن بعد از 12 سال، اکثر صندلی ها رو بدست بيارن. اما توی مجلس سنا با اينکه رقابت خيلی نزديکه اما فکر می کنم اميد چندانی نباشه. هنوز نتايج قطعی معلوم نشده. می شه اميدوار بود؟

                                      8:57 AM

Tuesday, November 07, 2006

شب شعر خيلی خوبی بود. البته ملت انگار زياد آمادگی نداشتند و خيلی کم بودند کسانی که شعری آماده کرده بودند که بخونند. اما باز هم خوب بود. بخصوص که يک نفر که استاد دانشکده رياضی اينجاست بسيار آدم باحالی بود و کلی اطلاعات در مورد شعر داشت. دست کم باعث شد انگيزه پيدا کنم برای دفعه ی بعد که باز هم شعر های خوشگل ببرم بخونم!
راستی يکی از شعرهايی رو که خوندم دلم می خواد اينجا هم بنويسمش چون خيلی دوستش دارم. از سهراب و مصدق هم شعر آماده کرده بودم که بخونم اما فرصت نشد. ايشاا... دفعه ی بعد!

به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
- چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
- دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود.

(حسين پناهی)

                                      8:49 PM

Monday, November 06, 2006

فردا، اينجا شب شعر فارسی برگزار می شه که در واقع قسمتی از برنامه های کلاس فارسی دانشگاهه و قراره از اين به بعد هر سه هفته يکبار به طور مرتب برگزار بشه. ما هم خدا رو شکر حق آب و گل داريم و حتما شرکت می کنيم! حالا بايد يک شعر انتخاب کنم که فردا توی شب شعر بخونم اما هر شعری که به نظرم قشنگه پر از کلمات سخت و قلنبه سلنبه است که مطمئنا درکش برای کسانی که تازه دارن فارسی ياد می گيرن خيلی سخت می شه. شما شعر خوشگل پرمفهوم ساده سراغ داريد؟

پ.ن: "قلنبه سلنبه" کلمه ی فارسيه؟! از کجا اومده؟!

                                      10:33 PM