|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Tuesday, November 07, 2006 شب شعر خيلی خوبی بود. البته ملت انگار زياد آمادگی نداشتند و خيلی کم بودند کسانی که شعری آماده کرده بودند که بخونند. اما باز هم خوب بود. بخصوص که يک نفر که استاد دانشکده رياضی اينجاست بسيار آدم باحالی بود و کلی اطلاعات در مورد شعر داشت. دست کم باعث شد انگيزه پيدا کنم برای دفعه ی بعد که باز هم شعر های خوشگل ببرم بخونم! راستی يکی از شعرهايی رو که خوندم دلم می خواد اينجا هم بنويسمش چون خيلی دوستش دارم. از سهراب و مصدق هم شعر آماده کرده بودم که بخونم اما فرصت نشد. ايشاا... دفعه ی بعد! به خانه می رفت با کیف و با کلاهی که بر هوا بود - چیزی دزدیدی ؟ مادرش پرسید - دعوا کردی باز؟ پدرش گفت و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد به دنبال آن چیز که در دل پنهان کرده بود تنها مادربزرگش دید گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش و خندیده بود. (حسين پناهی) |
|||||