|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Tuesday, August 27, 2002 سمنبويان غبار غم چو بنشينند، بنشانند / پريرويان قرار از دل چو بستيزند، بستانند به فتراك جفا دلها چو بربندند، بربندند / ز زلف عنبرين جانها چو بگشايند، بفشانند به عمري يكنفس با ما چو بنشينند، برخيزند / نهال شوق در خاطر چو برخيزند، بنشانند پدر بهترين دوستم فوت كرد... اين شعر اعلاميه ترحيمشونه. امروز با دوستم براي چاپش رفته بوديم... واقعا وحشتناكه... قدر پدرهامون رو خيلي بدونيم... Saturday, August 24, 2002 بهنام هميشگي زندگي را خيلي دوست دارم. زندگي عين تجريهكردن است، زندگي،خود تجربه كردن است. انگار خدا يك سرگرمي آموزشي به انسان داده كه ميتواني با آن فقط وقت بگذراني يا اينكه چيزي هم ياد بگيري. كاملا بستگي به خودت دارد. اما چند نفر در اين دنيا جدا با اين ديد به دنيا نگاه ميكنند؟ به عنوان "چيزي براي ياد گرفتن"... خود من هم كه اين حرفها را ميزنم پاي عمل كه ميرسم آنقدر غرق زندگي ميشوم كه همهچيز يادم ميرود... عادت كردن هم گاهي زياد خوب نيست! ... خدايا ممنون... آنقدر خوبي كه نميدانم چه! فقط حالا كمي ميفهمم جهنم چه دهشتناك است، آخر شنيدهام كه بالاترين عذاب بيتوجهي توست به بندگان بد عهد. مرا جزو آن دسته قرار مده كه تاب ندارم... بيهمگان به سر شود، بيتو به سر نميشود داغ تو دارد اين دلم، جاي دگر نميشود ... اگر آنان كه از من روي برتافتند ميدانستند كه چقدر مشتاق آنها هستم، همانا از شوق قالب تهي ميكردند. حديث قدسي Friday, August 23, 2002 بنام حضرت حق نماز عشق ... غسل ... بايد غسل داد جان و دل را از ناپاكي ، با پاك ترين آب روي زمين ... قبله ... قبله كجاست !؟ به كدامين سو بايد نماز بخوانم !؟ بسوي تو اي عزيزترينم ! بسوي تو ... ... نيت ... نيت ... نيت ... چه گويم از نيت وقتي كه تمامي ذره ذره وجودم نيتش تو هستي ... نيت مي كنم 2 ركعت نماز عشق در آستان حضرت دوست به اميد آنكه مورد قبول قرار گيرد ... الله اكبر ... عشق بالاتر از آن است كه وصف شود ... بسم الله الرحمن الرحيم ... بنام خداوند بخشنده مهربان ... بنام خداوندي كه مهرباني را به ما بخشيد ... عشق را به ما بخشيد ... دل را به ما بخشيد، جنون را به ما بخشيد ، پرستش را به ما بخشيد ... الحمدلله رب العالمين ستايش خداوندي را كه پرودگار جهان ها است ... خداوندگار اين زمين خاكي ... خداوند اين ستاره ها ... خداوند ماوراي ستاره ها ... خداوند بهشت ... خداوند دورخ ... خداوند برزخ ! خداوندگار سرزمين عاشق ... خداوندگار مردمان عاشق ... الرحمن و الرحيم بخشنده مهربان .... در ره عشق مهرباني ديديم و دل را بخشيديم به صاحبدل ... دلداده دلش را به مهربان ترين دلبر بخشيد و بخشنده ترين دلداده شد ... مالك يوم الدين صاحب روز دين ... روز جزاي بي وفايي ... روز پاداش با وفايي ... روز دينم من كي است !؟ مي داني !؟ روز رسيدن به تو !؟ دينم هر روز روزش روز دين است ... هر روز روزش روز پرستش است ... هر روزش روز قيامت است اياك نعبد و اياك نستعين پروردگارا تنها تو را مي پرستيم ... و از تو ياري مي جوييم و بس ... تنها .... پرستش ... ياري ... بس ... اهدانا الصراط المستقيم تو ما را به راه راست هدايت كن ... راه ... هدايت ... راه عشق ... صراط ... صراط عشق ... راست ترين راه ها صراط الذين انعمت عليهم راه آنان كه به آنها انعام فرمودي راه فرهادها ... راه كوه ها ... راه تيشه ها ... راه مجنون ها ... راه بيابان ها ... راه گمگشته ها ... راه مولوي ها ... راه شمس ها ... راه قونيه ها ... راه علي ها ... راه شمشيرها ... راه گريه بر سر چاه ها ... راه عاشق ها ... غير المغضوب عليهم و لاالضالين ... نه راه كسانيكه به آنها خشم فرمودي و نه گمراهان عالم ... نه راه ناپاكان ... نه راه فاحشگان ... نه راه مردان گرسنه ... نه راه نامردان ... نه راه بي غيرتان ... نه راه يزيدها ... نه راه شمرها ... نه راه افراسياب ها ... نه راه عاشق كشان ... نه راه بي وفايان ... بسم الله الرحمن الرحيم قل هو الله احد ... اي رسول ما به مردمان بگو كه خدا يكتاست ... يكتا ! بي همانند ! اين عشق يكتاست ! چون كه شايد عاشق اين عشق يكتا باشد ... يا شايد معشوق اين عشق ... اما هر چه هست يكتاست ... الله الصمد ... آن خدايي كه از همه عالم بي نياز و هم عالم نيازمند اوست ... دردم از يار است و درمان نيز هم ... من نياز ... تو بي نياز !؟ من تشنه ... تو سيراب !؟ من درد ... تو درمان !؟ بي نيازم كن سيرابم كن درمانم كن لم يلد و لم يولد نه كسي فرزند اوست ... نه او فرزند كسي ... اين عشق فرزندي دارد !? اين عشق زاييده شده كسي است !؟ و لم يكن له كفوا" احد و نه هيچ كس مثل او و همانند اوست ... هيچ كس ... مثل ... همانند !؟ همانند هرگز ! عشق دگر !؟ هرگز ! مگر مي شود !؟ ركوع ... خم مي شم ... قبل از آن دلم خم شده است ... زمزمه اي در زير لب ... نجوايي از پرستش ... از دوست داشتن ... از تسليم شدن ... از مسلمان شدن ... نمازگزار عشق به سجد نرسيد ... سجاده اش كفنش شد ... سجدش را در آغوش خالقش خواند ... نه در اين زمين پست ... نمازگزار عشق را وقتي بسوي قبر مي بردند ... عطر ياس هوا را عطر آگين كرد ... خورشيد و ماه هر دو آسمان بودند آن روز ... ستارگان نيز هم ... جهان آمده بود تا ببيند خاكسپاري نمازگزار عشق را ... زمين نيز مشتاق پذيرفتن جسم نمازگزار عشق ... و آسمان ها بي تاب قدم هاي روح نمازگزار عشق ... نمازگزار عشق علي وار شهيد محراب عشق شد ... خدانگهدار نمازگزار عشق ... خدانگهدار ... خدانگهدار ... از: مازيار Thursday, August 22, 2002 اين محشره. من رو ياد قشنگترين خاطرههاي زندگيم مياندازه. هنوز هم وقتي زمزمهاش ميكنم اون احساس عجيب به سراغم مياد، اون احساس پاك، اون شور زندگي... بالاخره يه تغييري تو قيافه اينجا ايجاد كردم. ذوقمرگ شدم!! يك نفر بايد از جايي شروع كند و از ترس،شهامت بيافريند و از نااميدي،اميد و از شكست،دلاوري و از اسارت، آزادي.... سيمين دانشور (جزيره سرگرداني) Wednesday, August 21, 2002 مطلب امروز سايه، همون چيزيه كه من امروز تو دانشگاه با بچهها در موردش صحبت ميكرديم. درد مشترك... صداي باد و بارونه صداي شرشر آروم ناودونه يكي داره تو تنهايي يه شعر تازه ميخونه خودش تنها، صداش غمگين، دلش كوچيك، غمش اندازه دنياست: " دلم غمگين و بيتابه مث ماهي توي يك تنگ بيآبه دلم گنجشك پر بستهس تك و تنهاست از اين بيهمدمي خستهس دلم يه همزبون ميخواد يه دوست مهربون ميخواد يكي باشه دلم واشه مث يك نقطه روشن توي تاريكي پيدا شه ببار اي نمنم بارون كه باز آبي بشن ابرا بتاب اي قرص ماه نو كه روشن شه دل علا " شعر از: صالح علا به نام اوني كه همهچيزم از اونه همه چيز، بيشتر از اوني كه حتي بشه فكرشو كرد... اگه خدا نبود ميدوني چي ميشد؟اگه خدا نبود،حتي اگه ما يهجوري بوجود هم مياومديم، نميتونستيم تو اين اوضاع دووم بياريم. اوضاع بد نيستها. خيلي هم خوبه. اما اگه خدا نخواد تو همين مثلا خوبيها هم آدم دووم نمياره... اه، ولش كن اصلا. اين حرفا چه فايدهاي داره؟ چه فايده داره اگه من هر چندوقت يه بار غصه بخورم كه اينهمه آدم بدي هستم؟ چه فايده داره وقتي بازم كاراي بدم رو تكرار ميكنم؟ چه فايده داره وقتي هرچي هم زور بزني باز ميبيني اوضاع نسبت به قبلها بدتر شده؟چه فايده داره وقتي همهچي تو زندگيت به سمت روزمرگي ميره؟ چقدر غصه خوردم كه نكنه منم قاطي روزمرگيها بشم، و حالا اينطور شده. خودم شدم عين روزمرگي. من مسلمونم؟ پس چرا هيچچيزم به مسلمونا نمياد؟ چرا اينهمه كاراي بد ميكنم؟ چرا دلم پاك نيست؟ چرا امروز و ديروزم عين همه؟ چرا؟ چرا؟... مسلمون نيستم؟ پس چيم؟ لامذهب. فكر ميكنيم لامذهبا شاخ دارن؟ نخير. لامذهب ماييم، منم. خيلي دردناكه. اما حقيقت داره. چند بار از خودم پرسيدم كاري كه ميخوام انجام بدم واقعا درسته يا نه؟ و اگه هم پرسيدم،كلي به خودم مغرور شدم كه بله، من براي اين كار فكر كردم! هنر كردم! ميدونم همين غصهاي هم كه الان دارم ميخورم فردا تموم ميشه و من باز ميرم قاطي همون روزمرگيها... انسان واقعا چهجور موجوديه؟ تاريكترين لحظه، لحظه قبل از طلوع خورشيد است. Tuesday, August 20, 2002 راستيا، ميگم من از دوستاي وبلاگيم كه زيارتشون كردم خوشم اومد، اينو قبلا هم گفتم. فقط نفهميدم چرا تو اون جمع نتونستم راحت باشم؟ من خودم نبودم. يعني فقط يه ذره از خودم بودم. اون ساناز شيطون و با روحيه و مجلس گرمكن گموگور شده بود...با اينكه روحيه درونم خيلي هم خوب بود... پس چرا؟؟؟ Sunday, August 18, 2002 سلام عرض شد! بهبه! عليك سلام. چه عجب ار اين ورا! خوش اومدين، صفا آوردين! ... من بالاخره دارم يهخورده محدوده خودم رو مشخص ميكنم، منظورم البته محدوده نوشتههامه D: و حالا ادامه ماجرا... ديديديرييييم... Friday, August 16, 2002 بايد پرنده شد نه چكاوك، مرغ دريايي كه بودن را نه در آواز كه در اوج پرواز خلاصه ميكند. Tuesday, August 13, 2002 سلام، امروز تا ساعت 7 شركت بودم. الان بايد برم شام. بعدش ميخوام بشينم ببينم ميتونم اينجا رو يهكم آباد كنم يا نه؟! موفق باشم! ;) ...آخ جون! رفتم تو مدرسه وب و آموزش HTML رو پيدا كردم! ...هورا! اسم وبلاگم درست شد! ... سلام بابا اينجا آخر مشكله! آخه من هر كاري كه ميكنم اونجوري كه ميخوام نميشه!!! ديشب نشستم سيستم نظرخواهي گذاشنم، ببين فقط چي از آب در اومده! تصميم گرفتم برم HTML ياد بگيرم، البته اگه وقت بشه... فعلا كه اين شركته گفته برو corel ياد بگير (با همه مخلفاتش) و access و اين چيزا هم كه جاي خود دارد! از صبح تا 5-6 عصر هم كه خدمت خودشون تشريف دارم، تازه اين وسط دانشگاه هم ميرم! درس كه ديگه معلومه كي ميخونم (تو خواب!) خدا بخير كنه! به نظرت وقتي براي HTML ميمونه؟!! از همه اينا بگذريم، من اينجا رو چطوري درست كنم؟! Monday, August 12, 2002 به نام آغاز سلام. ديگه شروع ميكنم. با نام اوني كه هميشه همراهم بوده و هميشه كمكم كرده... هنوز خيلي مونده تا عادت كنم، به شكل و شمايل اينجا، به تايپ فارسي، به چيزايي كه هنوز ياد نگرفتم و برام تازگي دارن... خيلي وقته كه وبلاگ ميخونم، چند بار هم به فكرم رسيد كه بنويسم اما نخواستم. به دلايل مختلف! يكيش اين بود كه نميخواسنم وقتم رو زياد بگذارم براي نوشتن، آخه من 6 ساله كه مينويسم اما توي دفتر! و مسلما وقت خيلي كمتري هم ميگيره، بعدشم... دفتر روح داره. من براي خط آدمها ارزش زيادي قائلم، ريطي نداره كه خوش خط يا بد خط باشن اما يه جورايي كه نميتونم براش قائده اي درست كنم به شخصيتشون ربط داره... به خاطر همينه كه حس ميكنم وبلاگ روح نداره و اينا... يه دليل ديگه هم كه شايد از بقيه مهمتربود اين بود كه ميترسيدم، ميترسيدم از اينكه تحت تاثير خواننده هاي وبلاگم قرار بگيرم و ديگه براي خودم ننويسم. به نظر من بدترين چيز براي يه نويسنده (يا دست كم يه وبلاگ نويس) اينه كه براي ديگران بنويسه... آره خلاصه كلي دليل داشتيم واسه ننوشتن! اما 2 روز پيش چند تا وبلاگيست سمج افتادن به جونم كه: بنويس! و من فكر كردم به تجربش مي ارزه! من آخه عاشق تجربه كردنم D: الان هم دارم فقط تجربه ميكنم. اگه ببينم خوشم نيومده ميذارم ميرم! گفته باشم!!! همين ديگه! چه خبرمه هنوز هيچي نشده خودم رو خفه كردم! اميدوارم راهم درست باشه... خدايا مثل هميشه كمكم كن. و ممنون به خاطر تمام تجربه هاي قشنگي كه بهم دادي (هرچند بعضياش خيلي سخت بوده!) خلاصه خدا جون؛ خيلي مخلصيم! باباي به نظرت درست شد؟؟؟ سلام... آخ جون فكر كنم درست شد.D: ... salam:D ino man daram minevisam???!!!:D |
|||||