|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Wednesday, August 21, 2002 به نام اوني كه همهچيزم از اونه همه چيز، بيشتر از اوني كه حتي بشه فكرشو كرد... اگه خدا نبود ميدوني چي ميشد؟اگه خدا نبود،حتي اگه ما يهجوري بوجود هم مياومديم، نميتونستيم تو اين اوضاع دووم بياريم. اوضاع بد نيستها. خيلي هم خوبه. اما اگه خدا نخواد تو همين مثلا خوبيها هم آدم دووم نمياره... اه، ولش كن اصلا. اين حرفا چه فايدهاي داره؟ چه فايده داره اگه من هر چندوقت يه بار غصه بخورم كه اينهمه آدم بدي هستم؟ چه فايده داره وقتي بازم كاراي بدم رو تكرار ميكنم؟ چه فايده داره وقتي هرچي هم زور بزني باز ميبيني اوضاع نسبت به قبلها بدتر شده؟چه فايده داره وقتي همهچي تو زندگيت به سمت روزمرگي ميره؟ چقدر غصه خوردم كه نكنه منم قاطي روزمرگيها بشم، و حالا اينطور شده. خودم شدم عين روزمرگي. من مسلمونم؟ پس چرا هيچچيزم به مسلمونا نمياد؟ چرا اينهمه كاراي بد ميكنم؟ چرا دلم پاك نيست؟ چرا امروز و ديروزم عين همه؟ چرا؟ چرا؟... مسلمون نيستم؟ پس چيم؟ لامذهب. فكر ميكنيم لامذهبا شاخ دارن؟ نخير. لامذهب ماييم، منم. خيلي دردناكه. اما حقيقت داره. چند بار از خودم پرسيدم كاري كه ميخوام انجام بدم واقعا درسته يا نه؟ و اگه هم پرسيدم،كلي به خودم مغرور شدم كه بله، من براي اين كار فكر كردم! هنر كردم! ميدونم همين غصهاي هم كه الان دارم ميخورم فردا تموم ميشه و من باز ميرم قاطي همون روزمرگيها... انسان واقعا چهجور موجوديه؟ |
|||||