پشت ميز کامپيوتر نشسته بودم و داشتم کار می کردم که ديدم يه چيزايی داره از آسمون می ريزه پايين. اولين برف امسال! حالا ديگه هرکاری می کنم حواسم به کار جمع نمی شه. مگه می شه بی خيال برف به اين قشنگی شد؟ اگه بخوام خيلی دقيق باشم اين بار دوميه که برف مياد اما اوليش اونقدر کم بود و اونقدر صبح زود اومد که همه خواب بوديم و کسی درست و حسابی نديدش. جايی هم ننشست از بس عجله داشت! اما اين يکی هم موقع خوبی اومده هم اينجور که معلومه هيچ عجله نداره هم اينکه خيلی خوشگله. کاش هوا يه کم گرمتر بود می رفتيم زير برف قدم می زديم. آخه اين چه وقت گم شدن دستکشه؟!