زندگـــی

                                        

 

 

 

 

 

  

صفحه اصلی
August 2002
September 2002
October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
November 2005
December 2005
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
June 2007

 

تشکر   

This page is powered by Blogger.

Weblog Commenting by HaloScan.com

Danshjoo List

 

 

 

Monday, September 11, 2006

امروز روز هيجان انگيزی برای من بود. يکی از دوستانم (که تازه باهم آشنا شديم) کمتر از يک ماهه که به اينجا اومده و هنوز با محيط آشنا نيست برای همين بهش پيشنهاد کردم که امروز باهم بريم بيرون تا به اصطلاح شهر رو نشونش بدم.
هوا که عالی بود. از گرمای تابستون ديگه هيچ خبری نيست و شبها حتی هوا سرد می شه. البته ما بعدازظهر بيرون بوديم و هوا آفتابی و خنک بود. برای اولين بار بود که می خواستم راهنمای کسی باشم اون هم توی آمريکا! خودم تازه 6 ماهه که اينجا زندگی می کنم. تجربه خيلی جالبی بود چون باعث شد به ياد بيارم خود ما 6 ماه پيش زندگيمون چه جوری بود، چقدر وسايل زندگی کم داشتيم، و حالا توی اين مدت کم چقدر تونستيم به زندگيمون برسيم و چقدر چيز ياد بگيريم.
داشتم فکر می کردم هيچکدوم ما واقعا نمی تونيم به درستی تصور کنيم که چند ماه يا چند سال بعد به کجا می رسيم. خيلی هيجان انگيزه که فکر کنيم در آينده مسلما پيشرفته تر از حالا خواهيم بود اما بايد اين رو در نظر بگيريم که هميشه احتمال سقوط هست. ممکنه اوضاع از اينی که الان هست بدتر بشه. من فکر می کنم وقتی انسان احساس خطر بکنه بيشتر تلاش می کنه تا به جاهای بالاتری برسه تا وقتی که حس کنه به طور طبيعی روند صعودی طی می کنه.

                                      12:55 PM