زندگـــی

                                        

 

 

 

 

 

  

صفحه اصلی
August 2002
September 2002
October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
November 2005
December 2005
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
June 2007

 

تشکر   

This page is powered by Blogger.

Weblog Commenting by HaloScan.com

Danshjoo List

 

 

 

Friday, September 08, 2006

هميشه فکر می کردم دختر يک آدم مهم بودن بايد خيلی سخت باشه، اينکه مثلا دختر رئيس جمهور باشی. ديروز نظرم برای خودم اثبات شد!
خاتمی اومده آمريکا و قرار بود در کليسای ملی واشينگتن سخنرانی کنه. برای من و امير سخت بود که بنشينيم خاتمی بياد نزديکيهای ما چند جا سخنرانی بکنه و بره و ما همچنان سر جامون نشسته باشيم! اين بود که رفتيم واشينگتن. اولين سفرمون بعد از ورود به آمريکا جالب بود و البته پر از تجربيات عجيب اما مفيد. انتظار داشتم سخنرانيش مثل سخنرانی در شيکاگو برای مسلمانان هيجان انگيز باشه ولی به محض ورود به کليسا فهميدم اينجا مراسم خيلی رسمی تر خواهد بود. هرچند دست زدن مردم پس از سخنرانی اونقدر طولانی شد که مشخص بود خاتمی هنوز (و شايد برای هميشه) يک شخصيت محبوب جهانی است، چه ما خوشمون بياد چه مثل ايرانيان معترضی که جلوی در کليسا عليه خاتمی و حکومت ايران جمع شده بودند، بدمون بياد!
بعد از سخنرانی با يک جمع ايرانی که تازه باهاشون آشنا شده بوديم برای شام رفتيم رستوران تایلندی (جای شما خالی) و ليلا، دختر خاتمی، هم به خاطر آشنايی با چند نفر از دوستان با ما اومد. ديدنش، و فقط ديدنش، برای من هيجان خاصی نداشت جز يادآوری روزهای شيرين مدرسه. اما جالب بود ديدن کسانی که برای کنار او نشستن و حرف زدن با او و خلاصه جلب توجه دختر رئيس جمهور سالهای قبل چه ها که نمی کردند...
ياد شونزده آذر دو سال پيش افتادم. روزی که خاتمی برای آخرين بار به عنوان رئيس جمهور با دانشجوها صحبت کرد و دانشجويان قدرنشناس ما -که متاسفانه بيشترشون از اعضای دفتر تحکيم وحدت بودند- اونچنان به او پريدند و اين اصلی ترين تشکل روشنفکر دانشجويی هم در بيانيه اش نوشت: "خاتمی از دانشگاه آغاز کرد و در دانشگاه پرونده خود رابه پايان رساند و دانشجويان همان گونه که در آغار رياستش نقش آفرين بودند، پيشگام پايانش نيز بودند."
نمی دونم چرا فکر می کنم اون حرکت ها در سالهای آخر خاتمی با اين سر و کله شکستنها برای جلب توجه دخترش، توسط همون دسته از آدمها، اصلا جور در نمياد.
آدم وقتی دختر يک شخصيت مهم باشه خيلی سخت می تونه بفهمه کدوم يکی از نزديکانش به خاطر خود خودش باهاش دوست شده و کدوم يکی به خاطر موقعيتی که توش قرار گرفته... خوشحالم که هميشه يک آدم عادی بودم، کسی که می تونه برای هميشه روی دوستانش حساب کنه نه فقط مواقعی که پدر يا مادرش "آدم مهم" هستند!

                                      11:55 AM