زندگـــی

                                        

 

 

 

 

 

  

صفحه اصلی
August 2002
September 2002
October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
March 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
October 2005
November 2005
December 2005
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
March 2007
April 2007
June 2007

 

تشکر   

This page is powered by Blogger.

Weblog Commenting by HaloScan.com

Danshjoo List

 

 

 

Thursday, December 22, 2005

ديشب شب يلدا بود، بلندترين شب سال. شبی که در تمام لحظاتش، روشنايی و تاريکی باهم جنگيدند و با سپيده ی صبح امروز، ديديم که روشنايی و پاکی به تاريکی و پليدی پيروز شده.
در مورد شب يلدا خيلی چيزها می شه گفت و نوشت اما فکر می کنم نوشته ی دکتر احمد پناهنده يکی از زيباترين نوشته های امسال باشه:


"زمستان سنبل مرگ و میرایی طبیعت است و با تیغ سرما و بلعیدن نور، تاریکی و ظلمت را بر جان طبیعت، فزون می کند. جدال نور با ظلمت در این فصل مرگبار به آنجا راه می برد که جبهه نور هر چه ضعیف تر و کوتاه تر می شود و شب در بلندای زمان و وسعت خود، نیشتر جهالت و تیرگی را بر جان بی رمق نور فرود می آورد.
روز، بیمار اما باردار، نطفه بهار را در بطن و جان خود می پروراند و فرسودگی شب را به نگاهی در انتظار، نظاره گر است که عربده دیو سرشت خود را کف بر دهان، در فضای ظلمت، نعره می کشد.
یلدا تقابل و نقطه عطف جشنِ مرگِ شب و تولد نور است. پایانِ پایداری ظلمانیت شب و آغازگر اقتدار روز است. جشن تاج گزاری خورشید و پادشاهی نور است. از این جهت است که ما ایرانیان چنین شبی را به انتظار می نشینیم تا مرگ شب و تولد فزونی نور را جشن بگیریم...

شب اول زمستان را به این دلیل " شب چله " می گویند. زیرا در پندار ایرانیان، کشف آتش توسط هوشنگ، پادشاه پیشدادی در دهم بهمن ماه صورت گرفته است و فاصله اول دی تا دهم بهمن چهل روز است و این چهل روز اول زمستان را نیاکانمان چله بزرگ می گفتند. پس از آن چله کوچک شروع میشود که بیست روز از بهمن و بیست روز از اسفند ماه را شامل می شد. همچنین در فرهنگ مردم عامیانه بیست روز آخر ماه بهمن به چله کوچک معروف است.

از نظر نجومی در کوتاهترین روز سال، خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا قرار می گیرد و شب در بلندای وسعت تیرگی، میدان دار جهالت است. به باور نیاکان ما در شب یلدا که بلند ترین و شوم ترین شب سال است، نبرد سنگینی میان نور و تاریکی در می گیرد که سر انجام به شکست تاریکی و زایش دوباره نور می انجامد. بطوریکه امروز در ادبیات شعری ما این ضرب المثل برای نبرد ظفرنمون نور رایج است " پایان شب سیه سپید است ".

زیرا در فردای این نبرد زندگی بخش طبیعتِ جان، روز با دمیدن خورشیدِ روشنایی آفرین، بزرگ و بزرگتر می شود و تابش نور ایزدی افزون تر می گردد تا در تولد بهار به تعادل دلخواه می رسد و طبیعت را نشو نمایی از بر انگیختگی زندگی در مداری نوین فرا می گیرد. به همین منظور است که نیاکان ما شب آخر پائیز را شب زایش مهر و یا زایش خورشید می نامیدند و به یمن آن جشن باشکوهی بر پا می کردند. و رسم بر این بود که پیران و پاکان نیاکان ما به تپه ای می رفتند و با لباس نو طی مراسمی از آسمان می خواستند که آن " رهبر بزرگ " را برای رهایی آدمیان گسیل دارد. زیرا باور داشتند که نشانه شب یلدا، ستاره ای است که بالای کوهی بنام کوه پیروزی پدیدار خواهد شد و همراه موبد بزرگ دعایی می خواندند که هنوز قسمتی از آن در کتاب " بهمن یشت " برجای مانده است.

آن شب که سرورم زاید
نشانه ای از ملک آید
ستاره از آسمان ببارد
هم آنگونه که رهبرم در آید
ستاره اش نشان نماید

از نظر لغوی، یلدا واژه ای است سریانی به معنای تولد و یا زاده شدن است که ابوریحان بیرونی آن را " شب زادان " ترجمه کرد ه اند.

جالب است بدانیم که رومیان پس از گرویدن به دین مسیحیت تا سیصد سال، روز مشخصی را برای تولد عیسی مسیح نمی شناختند تا اینکه کلیسا، جشن تولد مهر را به عنوان زاد روز عیسی پذیرفت. دلیل اینکه امروز بابا نوئل با لباس و کلاه موبدان ظاهر می شود و همچنین برپا داشتن درخت سرو و ستاره بالای آن در ایام کریسمس همگی یادگار و یادمان و یاد آور جشن مهر و مهربانیها و مهرورزی هاست.

در شب یلدا نیاکانمان در کنار آتش گرد آمده و به ترانه خوانی و پایکوبی می پرداختند. امروز هم ایرانیان در گوشه و کنار پهن دشت ایران زمین آئین شب یلدا را به خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه های خشک و تر دیگر در پرتو روشنایی شمع و یا نور چراغ، با شکوه هرچه تمامتر در سرسرای خانه و کاشانه شان جشن می گیرند و به رقص و آواز و پایکوبی می پردازند. "


(گرفته شده از سايت ديدگاه)

                                      7:12 AM

Friday, December 16, 2005

حرفی که امير در نظرخواهی مطلب قبلی نوشته بود واقعا به نظر من جای فکر داره: چرا ما ايرانی ها در شرايط نسبتا خوب توی ايران ناراضی هستيم اما در شرايط بسيار بدتر خارج از ايران احساس رضايت و راحتی می کنيم؟ شايد واقعا دليل قانع کننده ای داشته باشه؟!

                                      8:12 AM

Thursday, December 15, 2005

اين همه در مورد آلودگی هند نوشتم دچار عذاب وجدان شدم که چرا همه ش از بديها می گم! خب واقعيته که همه جای دنيا هم خوبی داره و هم بدی. شايد اين که من موقع ورودم به هند بيشترين چيزی که توجهم رو جلب کرد آلودگی شهر و بيچارگی مردمش بود، به اين خاطر بود که تصورم از هند همون چيزی بود که توريستها تعريف می کنند! هرچقدر هم امير سعی کرده بود من رو آماده کنه، بازهم به قول قديميها "شنيدن کی بود مانند ديدن"!
با همه ی اين حرفها يکی از بزرگترين خوبی های مردم هند قانع بودنشونه. اين که کسی بتونه تو شرايط نه چندان خوب زندگی کنه و با اينحال از زندگيش کاملا راضی باشه، خصوصيتيه که ما ايرانی ها متاسفانه نداريم! ما نسبت به هندی ها واقعا در شرايط بهتری هستيم، دست کم کسانی که توی شهرهای بزرگ زندگی می کنند به مراتب اوضاع بهتری دارند. اما هيچوقت راضی نيستيم! هميشه احساس می کنيم که چقدر اوضاع بده! چرا آسفالت خيابونها بعضی جاها کنده شده؟ چرا موزاييک پياده روها صاف نيست؟ چرا ماشينها دود می کنند؟ چرا توی ادارات با ارباب رجوع رفتار خوبی ندارند؟ چرا اتوبوس دير به دير مياد؟ چرا شلوغه؟ چرا توی مترو مردم همديگه رو هل می دن؟! و هزارتا غرغر ديگه که از صبح تا شب ورد زبون ماست! اما اگر هند رو ببينيم، می فهميم می شه همه ی اين چيزها باشه، به مراتب بدتر هم باشه، اما آدم از زندگيش راضی باشه و قدر چيزهايی رو که داره بدونه :)

                                      9:45 AM

Tuesday, December 13, 2005

رفته بوديم بمبئی. جای جالبيه. بخصوص از اين نظر که باعث ميشه آدم قدر پونا رو بدونه!
به طرز وحشتناکی شلوغ و متاسفانه پر از آشغاله. با اينکه شهر بزرگ و معروفيه اما دست کم اون قسمتی از شهر که من ديدم بسيار کمتر از حدی بود که تصور می کردم. البته اگر آدم با ديد توريستی بهش نگاه کنه و حس نکنه که عده ای اينجا زندگی می کنند و هرروز بايد از اين خيابونها بگذرند، اوضاع تا حد زيادی قابل تحمل و حتی شايد جالب بشه :)

                                      2:53 AM

Thursday, December 01, 2005

يه روزی، همون روز اول که شروع کرده بودم به نوشتن اين وبلاگ، گفته بودم برای اين می نويسم که تجربه کنم، که نوشتن روی اينترنت و با اين فضا و شکل و شمايل جديد رو خودم از نزديک حس کنم. نوشته بودم اگر خوشم نياد ادامه نمی دم.
متاسفانه خوشم اومده! هرچند که مرتب ننوشتم، هرچند مجبور به خودسانسوری شدم، هرچند که گاه به گاه از نوشتن فرار کردم يا برعکس، نوشتن از من فرار کرد! هرچند بارها خالی شدم از مطلب نوشتنی، در حاليکه چندين متن نانوشتنی در فکرم بود... با همه ی اينها، از تجربه ی 3 سال و چند ماهه ام راضی هستم و تصميم دارم ادامه بدم. و اين اعلام موضع جديد برای خودمه. برای خودم تا بدونم بعد از 3 سال هنوز واقعا دوست دارم که اين کار رو دنبال کنم. برای اين که بدونم که هنوز انگيزه دارم، که وبلاگ من هنوز به عادت روزمره تبديل نشده. برای اين که بدونم از اين لحظه دوباره شروع کرده ام :)

                                      1:47 AM