|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Saturday, June 11, 2005 حرفهای سايه خيلی اوقات تحت تاثير قرارم می ده. نه اين که شاعرانه بنويسه، يا حرفهای عجيب غير قابل فهم تحويل خواننده ها بده. فقط و فقط به خاطر اين که گاهی چيزهايی رو توی وبلاگش می خونم که حرفهای دل خودمه. به همون سادگی حتی، اما با همون عمق و با همون زاويه ی نگاه. آخرين نوشته اش، بخصوص قسمتی که از خاتمی گفته بود، همون احساسی بود که من دارم، همون احساسی که می دونم خيلی ها که 8 سال پيش به او رای دادند، دارند. اما اين اواخر اونقدر صدای اعتراض مخالفينش بلند شده که شايد خيلی از ما صدای خودمون رو هم ديگه نشنيديم. فکر کرديم احساس ما همون چيزی است که ديگران می گن... اين حرفها رو هم بخونيد، شايد ببينيد که مثل من و سايه فکر می کنيد! "اين چند سطر را نمي خواستم بنويسم. ولي وقتي خاتمي را با عباي سفيدش ميان تماشاچيان ديدم، ياد شرافت و صداقتش افتادم و تصميم به نوشتن گرفتم. دوران دانشجويي و شايد جواني من مصادف شد با روي کار آمدن خاتمي. انتظارات من و امثال من از خاتمي زياد بود و مطالبات نوزده ساله يک ملت در آن پنهان شده بود. اعتراف مي کنم که ما جامعه را نمي شناختيم، چهارچوبي را که خاتمي در آن ناچار به فعاليت بود، نمي شناختيم و به خاطر همين توقعات نسنجيده، سرخورده شديم. هنوز خيليها عصباني هستند و عمرشان را تباه شده مي دانند. شايد هم با توجه به توقعاتشان حق با آنها باشد؛ با اين حال من از دو دوره راي دادن به خاتمي پشيمان نيستم. اين که من و ما به دنبال قهرماني براي حل مشکلاتمان مي گشتيم، مشکل خاتمي نبود، مشکل ما بود. مشکل تاريخي ملت ايران بود. حالا هم اگر باور کنيم که قهرمانی در کار نیست و بار مسئولیت به دوش تک تک ماست، شايد بتوانيم به کمک يکديگر گامي به جلو برداريم. " |
|||||