|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Tuesday, August 31, 2004 دوازدهم آگوست بود که شروع به نوشتن کردم. آن روزها برای اين شروع کردم که بفهمم وبلاگ چيست و نوشتنش چه حالی به آدم می دهد! شروع کردم که تجربه اش کنم و گفتم اگر خوشم نيامد می روم؛ به همين راحتی که آمده ام. دو سال از نوشتنم می گذرد و در اين دو سال، هر چند وقت، جور نوشتنم عوض شده. اين را خودم هم حس کرده ام و می دانم. هر بار فکر کرده ام بايد طور ديگری نوشت. هر بار سعی کرده ام هم راحت تر بنويسم و هم صحيح تر. گرچه می دانم تلاشم آنقدرها راه به جايی نبرده، اما خوبيش اين است که دست کم باعث شده گاهگاهی به همه چيز دوباره و چندباره فکر کنم. حالا، مدتي است که چيزی از خودم برای نوشتن ندارم. گاه به گاه احساسی می آيد و حوصله و امکانات نوشتن هست، می نويسمش و می گذارم که بماند. اما می شود که روزها و هفته ها حس نوشتن پر بکشد و به مرخصی برود! اگر وجدانم نيشم بزند که "يا وبلاگت را ببند يا اگر نمی بندی بنويس!" می روم سراغ آن دفترم که پر از جمله های دوست داشتنی است از بزرگان يا کوچکان گمنامی که فقط نوشته هاشان برايمان مانده. اين نوشته ها را دوست داريد يا نه نمی دانم. راستش هميشه فکر می کردم که نبايد برای خوشامد خواننده نوشت. بايد فقط آنچه را که در دل است نوشت. و قضاوت و نتيچه گيری و غيره با کسی است که می خواند و می انديشد. ولی حالا بعد از دو سال فکر می کنم که لازمه ی ادامه راه، اين است که بدانی چقدر نوشته هايت را می خوانند و چقدر حرفهای گفته و ناگفته ات را می خواهند. شايد لازم باشد راه را عوض کنم؟ |
|||||