|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Monday, August 09, 2004 حسين پناهی را دوست داشتم. شايد به خاطر ساده بودنش، يا به خاطر حرفهای قشنگی که هميشه همراهش بود. نمی دانم خوب بود يا بد؟ هر چه بود، با ديگرانی که می شناختم و می شناسم فرق داشت. ولی، با همه ی تفاوتش، اسير تکرار مرگ شد. روحش شاد. پس اينها همه اسمش زندگی است: دلتنگی ها، دل خوشی ها، ثانيه ها، دقيقه ها حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برايت نوشته ام برسد ما زنده ايم، چون بيداريم ما زنده ايم، چون می خوابيم و رستگار و سعادتمنديم، زيرا هنوز بر گستره ی ويرانه های وجودمان پانشينی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ايم. خوشبختيم، زيرا هنوز صبح هامان آذين ملکوتی بانگ خروس هاست سروها مبلغين بی منت سرسبزی اند. و شقايق ها پيام آوران آيه های سرخ عطر و آتش برگچه های پياز ترانه های طراوتند. و فکر کن! واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از ميان آواها بانگ خروس را برمی داشتند و همين طور ريگ ها و ماه و منظومه ها ما نيز بايد دوست بداريم... آری بايد زيرا دوست داشتن خال بال روح ماست. |
|||||