|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Sunday, January 11, 2004 ... علم را هم خيلی دوست داشتم. فقط به خاطر خودش؛ چون که زيبا و جالب بود. به خاطر همين هم بود که دانشگاه را دوست داشتم. چون فکر می کردم آنجا علم و دانش واقعی قابل دسترسی است. آنجا هيچ کس به خاطر نمره درس نمی خواند و همه به شعور و شخصيت بالايی می رسند. اما وقتی پس از آنهمه زحمت و تلاش وارد دانشگاه شدم، با چشمانی حيرت زده ديدم که افکار من سرابی بيش نبود و کوله بار اميد و آرزوی من با تيغ ناباوری پاره شد و بر زمين ريخت و خرد شد... هيچ کس ما را جدی نگرفت. هيچ کس ما را به خاطر ما نخواست. حتی از آن علم و دانشی هم که فکرش را می کرديم خبری نبود. خود ما هم که به سلامتی قرار بود آينده سازان جامعه باشيم تنها ايستاديم و تماشا کرديم تا همه چيزمان را از دست بدهيم. حتی خيليها و بيشتر از همه خود من خدای خودمان را در اين بازی مسخره باختيم. خدايی که تکيه گاهمان بود و تنها کسی بود که دستمان را می گرفت و تنها ما را به خاطر خودمان می خواست... ( نشريه طنز و کاريکاتور دانشکده مهندسی پزشکی واحد علوم و تحقيقات: "پالون" - شماره 4 ) |
|||||