|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Sunday, October 19, 2003 من به آنان گفتم: " آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشاييد به رفتار شما می تابد. " و به آنان گفتم: " سنگ آرايش کوهستان نيست همچنانی که فلز، زيوری نيست به اندام کلنگ در کف دست زمين گوهر ناپيداييست که رسولان همه از تابش آن خيره شدند پی گوهر باشيد لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد. " 15 مهر، سالروز تولد سهراب بود. دوست داشتم چيزی در موردش بنويسم اما حال و هوای نوشتن نداشتم. حالا با يک تاخير دو هفته ای، نامه ای رو که سهراب از پاريس برای خواهرش پريدخت نوشته بود از کتاب "سهراب مرغ مهاجر" نوشته ی پريدخت سپهری، می نويسم: Paris - شانزدهم شوال 1973 پغی (پری سابق) Bonjour شما حال خوب هست؟ شما شوهر خوب؟ طفلان خوب؟ من خوب هست. اشعار نوشت. نکاشی نکرد. من اينجا تنها که بود، آشپز پخت. اطاق جاغو کرد. من آشپزی آهسته کرد. امروز ظهر غذا مهم پخت. مزه ی chein داد. آدم تنها شد، زهر ماغ هم خورد. ولی برا شما يک غذا دستور نوشت: سيخ زمينی گرفته سرخ کرد، ولی نه مهم. بلغم را رنده کرد، ولی نه لاغر. گوش را تو سرکه لالا کرد، ولی نه تا هميشه. بعد اين ها جوشش کرد در يک قابلمه. گرد چماق لازم شما ريخت. اين غذا لازم به شوهر داد. محبت شوهر فراوان شد. آکا جواد خوب نه. عهد می کرد، وفا لازم کرده بوده باشد. ولی من آکا جواد دوست هست. شما به او چيز رسانيد ( چه گفت شما در فارسی؟ ) سلام رسانيد. به فاطی، مغ يم، جلال، جميله و هاجغ هم لازم همان را رسانيد. دوستداغ شما سهغاب |
|||||