|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Friday, September 26, 2003 - من شاکيم. از خودم شاکيم. از اينکه اين همه عوض شدم شاکيم. : همه ی اين عوض شدن بد نبوده. خيلی هاش در جهت مثبت بوده. خيلی هاش سازندگی بوده. - اما من هنوز شاکيم. يه چيزايی عوض شده که نبايد می شده. : يه چيزايی هست که در همه ی آدمها عوض ميشه. يه جورايی لازمه ی بزرگ شدنه. - من اين چيزا سرم نمی شه. من با بقيه کاری ندارم. من با بقيه فرق دارم -اقلا يه زمانی فرق داشتم. من نبايد اجازه می دادم که اين بزرگ شدن، من رو از من بگيره. : تو رو ازت نگرفته. تو هنوز همون آدمی. اگه راست می گی دوباره شروع کن. شاکی بودن و مقصر کردن ديگران (حتی خودت) و به زندون انداختنشون چيزی رو عوض نمی کنه. تنها چيزی که می تونه آرومت کنه اينه که دوباره شروع کنی. - يه قدم عقب کشيدم. اما هنوزم شاکيم. من بايد دنبال مقصر بگردم. اگه مقصر رو پيدا نکنم امکانش هست که دوباره دست تو دست مقصر بذارم و دوباره به همون راه برم. من بايد بفهمم از چی شاکيم، از کی شاکيم. من بايد شاکی باشم تا بتونم خراب کنم. بايد اشکال کار رو بدونم که بتونم اين بار که می سازم درست بسازم. : يه چيز ديگه هم لازم داری: انگيزه برای دوباره ساختن. - آره. انگيزه. اين رو از کجا بيارم؟ آقا من شاکيم. من از همون اول نبايد عوض می شدم! من شاکيم. به کی بگم؟؟؟ |
|||||