|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Thursday, July 03, 2003 صبح بخير! اومدم پارک. تنهايی! تنها بودن هم عالمی داره. روی يک نيمکت نشسته ام. ساعت 9:50 صبحه. آدمها زيادند. اکثرا پير يا نوجوان! آدم جوون علاف مثل من کم پيدا ميشه! اگه هم بشه دونفری ميشه! يعنی معمولا زوج هستند. خيلی قشنگه. الان يک خانم و آقا با دو تا بچه هاشون از جلوم رد شدند. دختر بزرگشون می خورد که 6-7 ساله باشه. بچه ها جلو جلو می دويدند. ديدم مرد دست زن رو گرفت. مثل جوونها، مثل روزهای اول آشنايي، مثل دوران نامزدی. چقدر شيرينه اين حس. اين که بعد از اينهمه سال باهم بودن، هنوز دلها به هم نزديک باشه، هنوز عاشق باشند... الان يک اکيپ دختر و پسر اومدند. به تيپشون می خوره شهرستانی باشند. از اون طرف رفتند و من نفهميدم راجع به چي ممکنه حرف بزنند؟ حتما بهانه های زندگی رو ميشد از حرفهاشون بيرون کشيد. سه تا پسر از جلوم رد شدند. فکر کردند دارم درس ميخونم! يکيشون به من گفت "اين درسها رو بخون ياد بگيري."! الان هم دو تا پسر با يه دختر اومدند کلی من رو خندوندند. پسره ميگه " 2 به علاوه 2 ميشه 5. 4 به علاوه 3 هم ميشه 8. درست گفتم؟ نه جون من درست گفتم؟!" فقط تونستم در حاليکه سرم روی دفترمه، يک لبخند گنده تحويلشون بدم! دو تا گنجشک با فاصله کم و نزديک به زمين پرواز کردند. فکر کنم جلوييه ماده بود و پشت سريه نر. نره داشت دنبال ماده می کرد!!! ( ميشه اينجوری فرض کرد!) سه تا دختر که بهشون می خورد دبيرستانی باشند، داشتند از کنارم می گذشتند. صدای خنده هاشون توجهم رو جلب کرد. پر بودند از شور زندگی. يک آقای باغبان که لباس سبز و چکمه سبز پوشيده و يک کلاه حصيری روی سرش گذاشته، داره باغچه روبروی من رو مرتب می کنه. خسته نباشی آقای باغبان! اونطرف تر باغ وحشه. يک صداهايی مياد شبيه به صدای گربه. اما می دونم صدای گربه نيست. شايد صدای طاووسها باشه؟! يک دختر و پسر جوان مقابل من روی يک نيمکت نشسته اند، گرم گفتگو. راستش کمی بهشون حسودی ميکنم... و يک زن و شوهر پير، مشغول صحبت... مشخصه که به قصد قدم زدن و نرمش کردن اومده اند. و دو تا آقای نيروی انتظامی که من رو سخت می ترسونند. چرا بايد بترسم؟ من که مشکلی ندارم. شايد از اين می ترسم که بيايند و به جرم تنها نشستن و احتمال انجام کارهای بد(!) -جرمی که نکردم- دستگيرم کنند... چه فکر های بيخودی! بدون حرفی از جلوم گذشتند! يک آقای ميانسال داشت رد می شد، عينکش رو برداشت و چند لحظه با تعجب و کنجکاوی نگاهم کرد! انگار هيچوقت کسی رو توی پارک در حال نوشتن نديده! سه تا خانوم ميانسال که خيلی سريع راه ميرن. يکيشون داره دستور تهيه يک نوع شيرينی "ما تهرانيها" رو برای اون يکی توضيح ميده! يک آقای خوش تيپ! از اونهايی که موهای جلوی سرشون ريخته و يک کيف روی دوششونه، مثلا شبيه به جواد طواف! آدم احساس ميکنه طرف نويسنده بخش سياسی يک روزنامه است!!! گزارش بس نيست؟ کم کم برم خونه... اما خودمونيم، گزارش نوشتن از اين نوع همچين هم سخت نيست!!! |
|||||