امشب باز برق منطقه ما رفته بود. نشستم در اتاقم. همه جا تاريک بود. تاريک تاريک. طبق معمول، فکر مجالم نداد که با خودم خلوت کنم! نفهميدم چقدر گذشت فقط حس کردم هوا روشن شده. خواستم از جايم بلند بشم که ديدم هنوز همه جا تاريکه، هنوز برق نيومده، هنوز همه جا پر از سياهيه... اما فکر من، من رو از اين سياهی ها دور نگه داشت. من رو برد به دنيای روشنی که تاريکی در اونجا معنا نداره... چقدر خوبه که روياهامون رو هميشه زنده نگه داريم.
برای دوست جونم:
روياهايت را دنبال کن
و پُر دل در جستجو
زيرا جستجوی همان روياهاست
که به زندگی ارزش زندگی می بخشد.