|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Wednesday, June 18, 2003 خانه ي ما همينجاست ! درست جنب حادثه ... يك خيابان پايين تر از آشوب ... اين روزها كوچه يمان بوي تفرقه مي دهد ... و مردم از هم فرار مي كنند ! اين روزها سلام همه دشنام است و احوالپرسي شان ناسزا ... و من همچون هميشه ... از همه جا بي خبر ! مادر دوست دارد درها بسته بماند ! بيم دارد از آنچه پشت در اتفاق مي افتد ! حق دارد ! خسته است از اين دست بازي ها و قرباني هايش ... آري ... و مادر هم او كه تا ديروز شريعتي را در گوشم زمزمه مي كرد ... و سخن از عدالت و آزادي و برابري مي راند ... امروز گلسرخي مي خواند ! و وحدت را فرياد مي زند ! ” بايد كه دوست بداريم ياران ! فريادهاي ما اگر چه رسا نيست بايد يكي شود ... “ * و نمي دانم چرا اين روزها دوست دارم ... بلند بلند بخوانم : بزن باران بهاران فصل خون است ! مادر ادامه مي دهد : ” شب كه مي آيد و مي كوبد پشت در را به خودم مي گويم : ما همين فردا ... كاري خواهيم كرد كاري كارستان !! “ * موتور سوارها ... كوچه را گرفته اند ! مادر مي خواند : ” پدر آرام باش ! مرگ را مي بريم با هر چه آرزوست ... مثل هميشه پدر بيدار باش ! در طلوع آفتاب فردا ، پيراهن سرخ تو را ، من خواهم افراشت ! آنها خوب تو را مي شناسند تو را كه زمانه ي بيداري آنها هر روز تو را مي كشند ... مي كشند !! آنها هر روز تو را آنها هر روز خون تو را پاك مي كنند ... آنها اما نمي دانند پيراهن سرخ تو ، تن به تن ! در ميان ما خواهد گشت ... پدر ! آرام باش ... ما تو را امروز با خون مي نويسيم ما تو را هر روز مي نويسيم ... “ * و من اين روزها اسير دام تضاد شده ام ! سرشار از ديكانستراكشن دريدايي ! اين هماني و اين نه آني ... هم اين .. هم آن ! نه اين ... و نه آن ! من نمي دانم حق با كيست ! من نمي دانم چه مي خواهم ! زيبا را دوست دارم اما با زشت دشمني ندارم ! خوب را مي پرستم ! اما اگر بدي هم باشد ... اين روزها ... من يك ديكانستراكشنم !! سرشار از تضاد ... مملو از چندگانگي ! مادر از بابك خرم مي گويد ! و من هنوز نمي دانم ! مادر ميرزا كوچك خان را مي ستايد ! و باز هم نمي دانم ! ديگر حتي خود را نمي شناسم ! من يك ديكانستراكشنم !! كوچه بوي تفرقه مي دهد ... خانه ي ما اينجاست ... در قلب حادثه ! اما من بي خبرم !! و چه خوب است بي خبري ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ * خسرو گلسرخي [ از: حديث عشق ] |
|||||