|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Wednesday, May 14, 2003 امروز از دانشگاه که برمی گشتم انگار يک چيزهايی عوض شده بود. هوا بوی تازگی می داد، بوی طراوت... هوا خنک بود، درختان شکوفه کرده بودند و ... نمی دانم ديگر چه بود؟ لابد اثرات شب شعر هم بود، يا اثر 1 ساعت پياده روی بعد از آن، يا اثر ديدن يک دوست، يا حرف زدن بی دغدغه با او، يا... نمی دانم ديگر چه... ولی هرچه بود عالی بود. آنقدر عالی بود که وقتی از تاکسی پياده شدم تا خانه، تنهايی دويدم، پريدم، خنديدم، حرف زدم، و باز دويدم! و اصلا به اين فکر نکردم که مردم توی خيابان چه می گويند! که خانم همسايه پيش خودش فکر می کند "دختره ختما عاشق شده" يا نه! که فروشنده سر کوچه فکر می کند من ديوانه شده ام يا نه! به هيچ چيز فکر نکردم. دلم خواست بدوم، و دويدم! و آنقدر خوب بود که فقط خدا می داند! خدايا متشکرم :) |
|||||