|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Saturday, April 12, 2003 دلم براش تنگ شده بود. چند وقته که ميخوام برگردم پيشش، اما... نه که روم نشه، نه! به اندازه کافي پررو هستم! ولي اين مدت به هر دليل که بود نميشد که برگردم. تا امشب. امشب بالاخره سعادتش نصيبم شد. واقعا سعادت ميخواد، و البته لياقت. من که لياقتش رو ندارم. اما شايد پارتيم کلفت بوده که خدا لطفش رو شامل حالم کرد. هرچي که بود، من امشب باز برگشتم پيشش. برگشتم، با يه دنيا حرف نگفته. چه خوبه که خودش نگفته ها رو ميدونه. چه خوبه که ميتوني سرت رو بلند کني و فقط بگي کمک! و بعد، مطمئن باشي که کمک ميرسه، اون هم طوري که هيچوقت فکرش رو نميکني. خدايا منتظر اون کمکت هستم، منتظر اينکه دستم رو بگيري و بلندم کني، پر پروازم بدي و من رو تا اوج، بالا ببري، تا همونجا که خودت هستي. خدايا، ميخوام بيام پيشت، ميخوام با لياقت بيام پيشت. کمکم ميکني، مگه نه؟ |
|||||