توبه کن ای دل که شب بخشش است
رو به خدا کن که سويت دعوتست
خوانده تو را تا بروی نزد او
عذر معاصی بدهی پيش او
حال، چرا بي هنری می کنی
فرصت ناياب، هدر می کنی
از ته دل داد بزن ای خدا
راه بده اين بشر هرزه را
ظلم و ستم، ريشه من سوخته
بی خردی، زبان من دوخته
عاقبت زندگيم بر فناست
سزای بيعت شکنی، دفع ماست
حال، چراغی بده در ظلمتم
حکم رهايي بده از غربتم
حق علی، يک پر و بالی بده
چشم و دلم را جلواتی بده
درک شب قدر نصيبم بکن
تخليه از خويش، رهينم بکن
وای که من سنگ جفا خورده ام
سيلی دشمن به قضا ديده ام