|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Monday, September 23, 2002 نمي شناختمش. فقط وقتي اسمش رو شنيدم (ديدم) كه ديگه نبود، كه ناگهان بار سفرش رو بسته بود و رفته بود يه جاي دور... نمي شناختمش، اما وفتي بعد از سفر رفتم نوشته هاش رو خوندم شور زندگي رو احساس كردم. نوشته هاش پر از انرژي بود، پر از عشق... سرش پر بود از فكر براي آينده... كسي نمي دونه. شايد رفتن براش بهتر از موندن بود. خدا خيلي مهربونه. آره، اينطوري حتما بهتر بوده... |
|||||