|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Monday, September 23, 2002 مي خواهم آب شوم در گستره افق آنجا كه دريا به آخر مي رسد و آسمان آغاز مي شود... افق را كه نگاه مي كني، به تنهايي، به اندازه چندين دريا عظمت دارد. موهاي بدنم از هيبت اين زيبايي ها راست مي شود. نمي دانم چطور توصيف كنم. چطور عظمت آن آرامشي را كه دريا با ناآرامي هايش در من ايجاد مي كند، بيان كنم؟ صدا... صداي امواج دريا... هيچ توصيفي نمي توان كرد. هر شرحي چيزي كم دارد. نشسته ام با اين بغض كه گهگاه به سراغم مي آيد. نشسته ام روبروي دريا، غرق در صداي امواج دريا و خيره به انتهاي بيكران دريا: آنجا كه دريا به آخر مي رسد و آسمان آغاز مي شود. ...انگار موجها براي من مي آيند، فقط براي من، و مرا با خود بالا و پايين مي برند. امروز بارها و بارها احساس كردم در دريا شنا مي كنم. در حاليكه روي ساحل خيره به دورها بودم. به آنجايي كه كراني ندارد... به اين فكر كنيم: دريا اينقدر عظيم، اينهمه بيكران، اينچنين آرامش دهنده... خداي من، پس تو چگونه اي؟ تويي كه اينهمه شكوه را فقط در يكي از آفريده هاي خود جمع كرده اي، خودت تا چه حد شكوهمندي؟ اين شكوه و عظمت خدايي تا چه اندازه است... و ما چقدر ناآگاه، چقدر ناقص، چقدر تنها... خدايا سخت است. سخت است اينجا بنشينم و به اينها فكر كنم و آن بغض فروخورده سر باز نكند. ... |
|||||