|
||||||
|
||||||
صفحه اصلی
تشکر
|
Monday, June 11, 2007 خيلی وقت بود که احساس می کردم کم دارمش. خيلی وقت بود که در خلا نبودنش زندگي می کردم. بی که مشکلی داشته باشم. فقط هراز گاهی که فکر می کردم دلم تنگش می شد. حالا هم مريم دوباره يادم انداخته. موقع خداحافظی گفت که دارد می رود دنبال انسان شدن. دنبال آن چيزی که دوست داشته و از دستش داده. دنبال آن ارزشهايی که به اين راحتی ها ديده نمی شوند چه برسد که بخواهند به سادگی به دست آیند. راستش دلم تنگ شده بود. تنگ ديدن آدمهايی که هنوز فکر می کنند. احساس می کنند. تنگ ديدن آدمهايی که توی روزمرگی هاشان غرق نشده اند. دلم تنگ شده بود برای شنيدن حرفهای دل آدمها. برای دوستيهايی که کمی عميق تر از سلام و عليک و «هوا خوبه» ی هر روزه اند. دلم تنگ شده بود و حالا که مريم به داد تنگی دلم رسيد دلم نيامد ننوشته فراموشش کنم. می نويسم نه که کسی بخواند. می نويسم که به ياد داشته باشم هنوز دوستانی هستند که به دوستيشان نياز دارم. |
|||||